آتریناآترینا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

دفتر خاطرات آترینا

184 - مهمونی منزل عمو وحید (11/10/1393)

آترینا گلی شب ژانویه 11 دی ماه به اتفاق مامانی و بابایی منزل دکتر وحید دوست بابایی دعوت شده بودن! مهمونای زیادی دعوت بودن که آترینا گلی آتوسا و آریا رو از گردهمایی همکلاسی های بابایی تو باغ گیلاس می شناخت! چون مسیرمون از همه نزدیک تر بود زودتر از همه رسیدیم! حوصله آترینا گلی داشت سر می رفت که آریاجون از آترینا دعوت کرد که به اتاقش برن و بازی کنن! تقریبا نیم ساعت بعد از ما بقیه مهمونا همه با هم رسیدن! فکر کنم میشد با بچه ها یه دبستان تشکیل داد. همه مقاطع سنی موجود بود از پیش دبستان تا هفتم! همه ماشالا هنرمند! این هم عک...
19 بهمن 1393

183- بازدید از پل طبیعت(12/11/1393)

روز جمعه 12 دی به اتفاق عمو سید و عمو حسین دوستای با بایی آترینا تصمیم گرفتیم به پارک آب و آتش و پل طبیعت بریم! مدت ها بود که به دنبال یک هوای خوب و تمیز بودیم که از پل طبیعت بازدید کنیم که بالاخره 12 دی این فرصت دست داد. آترینا گلی حسابی با بچه ها بازی کرد. عمو حسین و خاله فرشته به اتفاق دوستانشون لیلا و ایمان به ما ملحق شدن!یه نی نی ناز هم همراهشون بود تو کالسکه! ناهار رو هم می خواستیم فود کورت راه چوبی بخوریم که خیلی شلوغ بود و با تعداد زیادمون خیلی معطل می شدیم! رفتیم رستوران سیاوش که قبلا هم یه شب با همین دوستان رفته بودیم! ...
19 بهمن 1393

182 - آترینا در باشگاه اسب سواری(5/11/1393)

روز جمعه پنجم دی به دعوت آرین خان دوست بابایی به یک باشگاه اسب سواری دعوت شدیم. بعد از اینکه بابایی آترینا از فوتبال برگشت همگی به اتفاق دایی نیما به سمت کردان راه افتادیم. بعد از تماس های پی در پی بالاخره باشگاه رو پیدا کردیم و اونجا دوست بابایی و خانواده اش (همسر, مادر و برادر و تعدادی از فامیل ها) را ملاقات کردیم. یک خانوم مربی با کلاسی هم بود که به خودشون داشت آموزش می داد مدرک روانشناسی اسب داشت از کانادا!!! از اونجا ما رو به یک باشگاه میلیاردی اسب بردن که اسباش خیلی خاص و قیمتی بودن. تجارت اسب! واقعا اسب های زیبایی بودن!اکثرا نژادشون عربی بود. بعد از بازدید از...
19 بهمن 1393

181 - تولد سروش (04/10/1393)

روز پنج شنبه 4 دی ماه مصادف با کریسمس تولد آقا سروش گل پسر عمه آترینا بود. یک تولد گرم و خانوادگی! آترینا گلی حسابی با باران , سروش و مهیار و پارسا بازی کرد و خیلی بهش خوش گذشت! این هم میز شام با سلیقه عمه سمیه! بابایی آترینا! چند تا عکس از آترینا   ...
14 بهمن 1393

180 - جشن یلدا(30/09/1393)

ما مراسم یلدامونو امسال پنجشنبه 27 بهمن برگزار کردیم!  چون فرداش تعطیل بود! خاله فرانک اینا رو دعوت کردیم با بابا جون و خاله نسترن! یکشنبه شب هم که شب یلدای واقعی بود رفتیم خونه مامان ایران! اینجا آترینا قبل از اومدن مهمونا داره شعر حافظی روکه تو مدرسه یاد گرفته تو میکروفون تمرین می کنه تا جلوی مهمونا بخونه که البته نخوند! فرصت نشد! شعر سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد....... مهمونا یه خورده دیر اومدن! تو ترافیک مونده بودن! اینم میز شام! سبزی پلو ، ماهی ، آش انار ، گراتن بادمجان ، اسنک قارچ و کالباس و دسر! که تقریبا به همین شکل با قی موند و خورده نشد!   این حلوا...
10 بهمن 1393

179 - سفر به شمال(20/09/1393)

به مناسبت اربعین شنبه 22 آذر تعطیل بود. برنامه ریزی کردیم بریم شمال! بابا جون و خاله نسترن یکی دو روز زودتر رفته بودن تا در مورد تمدید مهمان شدن خاله نسترن تو تهران با رییس گروه بیهوشی دانشگاه گیلان ! ما هم چهارشنبه صبح راه افتادیم و ظهر به رشت رسیدیم و به باباجون و خاله نسترن پیوستیم.چند تا خونه دیدیم برای خاله نسترن و راه افتادیم به سمت لاهیجان! ناهار رو تو رستوران زیبا خوردیم. کباب ترش!!!!!!!!!!! خیلی عالی بود. حتی آترینا هم خورد! بهد از ناهار رفتیم خونه واستراحت کردیم. شب رفتیم پارک تا آترینا بازی کنه! صبح روز بعد ، بعد از کمی پیاده روی در هوای بی نظیر و پاک صبحگاهی تصمیم گرفتیم برای ناهار بر...
10 بهمن 1393

178 - جشن مدرسه آترینا(12/09/1393)

روز چهارشنبه 12 آذر مامانا و باباها به جشن مدرسه مهدوی دعوت شده بودن! از مدتی قبل آترینا می گفت که سورپریز داره برامون.   برنامه شامل هنرنمایی کلاس های مختلف بود. هر دو کلاس با هم یک نمونه از چیزایی که یاد گرفته بودن اجرا کردن. مثلا یک شعر انگلیسی ، یک شعر فرانسه ، نت های موسیقی ، شعر حافظ ، قرآن و .. فوق العاده عالی و افتخارآمیز بود. ...
10 بهمن 1393

177 - آترینا در گردهمایی همکلاسیای دانشگاهی باباجون(30/08/1393)

روز جمعه 30 آبان گردهمایی سالانه دوستای بابا جون(فارغ التحصیلان سال 47 دانشکده پزشکی دانشگاه تهران) در تالار مهربانی باشگاه انقلاب بود که بابا جون برای آترینا گلی ، بابایی و مامانیش کارت دعوت گرفته بود. بیشتر آقایون دکترا به همراه فرزند و نوه شرکت کرده بودن و آترینا تنها نبود. هر چند که کمی حوصلش سر رفت! در ابتدای مراسم یادی کردن از دوستانی که طی سال گذشته از دست رفته بودن که خیلی غم انگیز بود! و آقای دکتر مسلم بهادری که از معدود اساتید در قید حیات آن دوره بود سخنرانی کردن! بدلیل ماه محرم خبری از ارکستر و ... نبود فقط همه با هم با نواختن ویلون دو نفر از نوازندگان گروه ارکستر...
10 بهمن 1393

176 -یک روز قشنگ پاییزی در پارک ملت(13/08/1393)

روز سه شنبه مصادف با عاشورا با عمو بهرام اینا قرار گذاشتیم بریم پارک ملت! به محض رسیدن ما بارون زیبایی هم شروع به باریدن کرد که فوق العاده دل انگیز بود! با وجود بارش نسبتا شدید بارون کل پارک رو گشتیم ! البته با چتر! بارون قشنگی بود و پارک هم بسیار خلوت بود. همه تو صف نذری بودن. عمو بهرام مثل همیشه خندان! کنار این گلای زیبا هممون عکس گرفتیم! خاله نیکا تو کوله پشتی فلاسک چایی آورده بود زیر بارون چایی خوردیم ! چترا رو هم ببینید اون بالا! این اسکیت هم مال بچگی خاله نیکا بوده که پارمیس ازش استفاده می کنه و بچه ها اون روز کلی بازی کرد...
10 بهمن 1393
1